loading...
من و تو
Ehsan بازدید : 4 سه شنبه 31 اردیبهشت 1392 نظرات (0)

 

 



- داشتی به چی فکر می‌کردی؟

 

زن آه کشید: داشتم به زمین فکر می‌کردم.

 

- ولی اون جا ما خیلی اذیت شدیم. یادت که نرفته؟

 

زن به آسمان نگاه کرد: در عوض چیزی داشتیم که مال خودمون بود.

 

- اشتباه نکن. من و تو هیچی از خودمون نداشتیم.

 

زن دست در نهر عسل کرد. به نقطه ایی خیره شد: چرا داشتیم.

 

- چی داشتیم؟

 

زن کمی از عسل را چشید و گفت: آزادی.

 

کلاغی از روی شاخه ی درختی پرید. ماری از کنار پای مرد رد شد.

 

همهمه‌ی حیوانات فضای بهشت را پر کرده بود.

 

شیطان، پشت درختی ایستاده بود و با خوش حالی دست به هم می‌مالید.

 

فرشته ها، نگران و مضطرب، به خداوند خیره شده بودند.

 

خدا، متفکرانه به زمین نگاه کرد و سر تکان داد.

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 2
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 12
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 3
  • بازدید کلی : 161